یه خلاصه ای از این مدت

ساخت وبلاگ
الان که اومدم بنویسم با خودم فکر کردم بیام بگم دارم چه کارمیکنم! کلی هم خوشحال شدم سوژه پیدا کردم. بعد دیدم کار خاصی نمیکنم. یعنی کارهای اداره و خونه خسته ام میکنه و مجال واسه کار خاص دلی نیست. مربی ورزش عزیزم سفر رفته و منم انگیزه ندارم برم باشگاه و این باشگاه نرفتن از من یه شکموی بی اراده ساخته که همینطور دارم میخورم. انگار یا همه چی رو نظمه (هم ورزش میرم هم کم میخورم هم پیاده روی میرم) یا یهو همه چی ول میشه. امروز علیرغم پرخوری صبح تا حالا میخوام برم باشگاه و این سیکل معیوب رو خاتمه بدم. آخر هفته قراره برم دیدار خانواده و عروسی فامیل شوهر. علیرغم علاقه ام به جشن عروسی، چون این عروسی حاشیه اش زیاد بوده و با مخالفت خونواده ها بوده و کلی آسیب به خونواده دوماد (بستگان همسرم) رسونده چندان دلم خوش نیست. 
همسایه مون تو شمال فوت شده و اونجا هم باید سربزنیم. خدا رفتگانتونو بیامرزه و به زنده هاتون عمر طولانی با عزت بده. 
تو همین مدتی که شمال هستیم سالگرد عروسیمون هم میرسه اما همسرم بخاطر اینکه حسادت کسی برانگیخته نشه گفته صداشو در نیاریم. جاری محترم تحت درمان افسردگی هستن و دارو مصرف میکنن، خواهرشوهر محترم بنده هم همسرشون کلا تو حال خودشه و این چیزا واسشون لوس بازیه. من هم که کادومو پیشتر دریافت کرده ام موافقت کردم به یک مراسم کیک خورون در خانه پدری من بسنده کنیم و جلوی خونواده همسر صداشو در نیاریم . 
والا نمیدونم این gear s2 که بی مناسبت و تو یه روز عادی دریافت کردم رو کجای دلم بذارم. بین سالگرد عقد و عروسیم بود و مدتها بعد از تولدم این وسط کادوهای دیگه بی مناسبتی هم دریافت کردم که الان فقط یه ادوکلن ش رو یادمه. امان از این آقایون وقت نشناس. خب عزیزم کادوها رو بذار تو روزهای خاص بهم بده هم هیجانزده بشم به یادم بودی، هم اون روز برام خاص بشه، هم عکس میگیریم و یادم میمونه. 
دیگه اینکه جابجاییهای اداره مشخص شد و امیدوارم ساختار جدید به ثبات برسه و اینجا نظم بگیره. کارها و مسئولیتهایی که بهم سپردن بیشتر شده و هنوز بهش عادت نکردم.
چند وقتی بود حس میکردم از جامعه امروزی به دورم و حرف مشترک کمی با آدمها دارم. اطلاعات عمومی ام کمه، کتابهای معروف که همه ازش حرف میزنن رو نخوندم، فیلمها و سریالهایی که همه دیدن رو ندیدم. لذا در یک آخر هفته فیلم بارکد و در آخر هفته بعدش فیلمهای فروشنده، زاپاس و ناردون رو دیدم. آپدیت شدم اما چندان لذت نبردم. از داستان و فیلم لذت نمیبرم، خوشحالم نمیکنه. کتابهایی هم که انتخاب میکنم همش یه چیزی باید یادم بده وگرنه حوصله ام سر میره. درسته الان قد ۴ تا فیلم حرف مشترک پیدا کردم اما وقتی در موردشون با همکارا و دوستام حرف میزنم باز میبینم مثل اونها از گفتگو لذت نمیبرم و خیلی از جزئیات فیلم مثلا فروشنده منو جذب نکرده و حتی بعد از توضیح اونا هم برام مهم نشده. هم دوست دارم آپدیت باشم هم ذوق هنری ندارم و لذت نمیبرم
همسرم مشکل رفلاکس داره و اندوسکوپی کرد و دارو مصرف میکنه. من فکر میکنم منشا ش عصبیه. رئیسشون خیلی بی منطق و رو اعصابه. امیدوارم یه سمت خیلی بالا به رئیسشون پیشنهاد بشه که اینجا رو ول کنه بره شوهرم یه نفس راحت بکشه. رئیسش یه خانومه که تغییرات هورمونیش رو رفتارش بیش از حد مشخصه. اطلاعات کمی داره و اختلال دو قطبی داره . دکتر براش دارو تجویز کرده اما حاضربه مصرف دارو نیست. یه لحظه خوبه یه لحظه توهم توطئه داره. 
حالا از موضوع نداشتن کلی حرف زدم شما خوبین؟ چه خبرا ؟ آخرین ماه تابستونتون چطور میگذره؟ من که حسابی سعی میکنم خورشید ذخیره کنم واسه روزهای خاکستری شش ماه آینده. 
مهمونی شب عید...
ما را در سایت مهمونی شب عید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mdailytalkg بازدید : 33 تاريخ : سه شنبه 30 شهريور 1395 ساعت: 9:16